توضیحات محصول
تذکر مهم : برای دانلود پایان نامه بنیاد گرایی اسلامی و سیاست خارجی آمریکا و سایر مطالب سایت نسبت به خرید اشتراک ویژه اقدام نمایید. پس از خرید اشتراک ویژه به تمامی مطالب سایت دسرسی رایگان خواهید داشت.
در این پست از سایت غنی فایل، پایان نامه بنیاد گرایی اسلامی و سیاست خارجی آمریکا را برای شما قرار داده ایم.
این پایان نامه که درباره بنیادگرایی اسلامی هست هست ، در قالب فایل ورد word و قابل ویرایش اماده خرید و دانلود می باشد.
در ادامه توضیحات تکمیلی این تحقیق رشته علوم سیاسی هست را مشاهده می نمایید.
تعداد صفحات: 220صفحه.
فرمت فایل: word ورد و قابل ویرایش.
موضوع: پایان نامه بنیاد گرایی اسلامی و سیاست خارجی آمریکا . .
برای دانلود فهرست این تحقیق که درباره سیاست های خارجی آمریکا هست بر روی لینک زیر کلیک کنید
تکه ای از این تحقیق.
نتيجه گيري
همانگونه كه مطرح شد بنيادگرايي اسلامي پديدهاي كهن درتاريخ جوامع اسلامي مي باشدكه همواره درپاسخ به نابسامانيها وبحرانهاي سياسي و اجتماعي جوامع اسلامي رخ داده است
.علي رغم اين سابقة تاريخي شروع رسمي بنياد گرايي اسلامي را بايد از سيد جمال الدين اسد آبادي دانست كه در تلاش براي اصلاح جوامع اسلامي و مبارزه با نفوذغرب، بازگشت به اسلام اصيل را پيشنهاد مي كرد .
حركتي را كه سيد جمال الدين شروع كرده بود و توسط شاگردانش ازجمله محمد عبده و رشيد رضا تداوم يافت با تشكيل اخوان المسلمين در سال 1928 م توسط حسن البنا درمصرچند قدم پيش تر برده شد .
اين حركت در دهه هاي بعد نيز با افت و خيزهايي ادامه داشت تا اينكه پس از شكست اعراب از اسرائيل در جنگ 1967 مورد بازبيني مجدد قرار گرفت و در نهايت با وقوع انقلاب اسلامي در ايران بنيادگرايي اسلامي شروع شده ازسيد جمال الدين برمسند قدرت نشست .
از اين زمان به بعد بود كه در گوشه و كنار منطقه و در كشورهاي اسلامي مختلف احزاب و گروههاي بنيادگراي جديدي سر برآوردند به گونه اي كه صحنة سياسي و اجتماعي خاورميانه ازآن زمان تاكنون بيشترشاهد تحولات بنيادگرايانه بوده است و بنيادگرايي اسلامي ضمن كنار زدن رقباي ايدئولوژيك خود درمنطقه همچنان بي رقيب مانده است .
در هر حال تحقيق نشان دادكه بنيادگرايي اسلامي درخاورميانه ازدهه هاي آخرقرن بيستم ميلادي يك ظهورمجدد داشته است كه پس از وقفه اي كوتاه مدت بعد از عقب نشيني نهضت اخوان المسلمين در برابر افكاري چون ناصريسم، ناسيوناليسم و ... دوباره ازحاشيه به متن آمده بود .
اما بنيادگرايي اخير ( 1970تا 2002 ) علي رغم تشابه هايي كه با ديگرگرايشهاي فكري بنيادگرايانه درتاريخ اسلام داشت ازيك سري ويژگيهاي منحصر به فردي برخورداراست، به عبارتي با بررسي تحولات بنيادگرايي اسلامي درخاورميانه و با نگاه به سوابق تاريخي آن متوجه شديم كه بنيادگرايي اسلامي از سال 1979 تا 2002 تحولاتي متفاوت ازگذشتة خود داشته است كه اين تمايز هم ازجهت گستردگي و فراگيري اين پديده و هم ازجهت خط و مشي و شيوة برخورد آن قابل مشاهده است .
مجموعة تحولاتي كه باعث تمايز اين مقطع درتاريخ جريان بنيادگرايي اسلامي شده است و به گونه اي بيانگرتشديد آن نيز مي باشد عبارتنداز: الف ) تعدد تحولات بنيادگرايانه ب ) چرخش ازاسلام ميانه رو به اسلام مبارز ج ) اتخاذ مواضع تهاجمي به جاي تدافعي، د ) واكنش و ابراز نگراني شديد غرب، اين مسئله كه درقالب نشستها، سخنراني ها يا در قالب كتب و مقالات و مصاحبه ها مطرح شده است
گوياي يك تحول اساسي درجريان بنيادگرايي اسلامي درمقطع مورد نظرمي باشدكه آنرا به صورت يك چالش عمده و اساسي دربرابر اهداف و منافع غرب درآورده است . به گونه اي كه بنيادگرايي اسلامي در رأس تهديدات امنيتي غرب پس ازفروپاشي شوروي قرارگرفت .
مجموعه تحولات فوق نشان مي دهد كه بنيادگرايي اسلامي در دهه هاي مورد نظر به سمت و سوي افراط گرايي و خشونت طلبي پيش رفته است . درحالي كه همانطور كه دربخش دوم آمد خشونت طلبي نه تنها جزء لاينفك بنيادگرايي اسلامي نيست بلكه حتي ريشه درتفكربنيادگرايانه هم ندارد و نهضتها وگروههاي بنيادگراي اسلامي هم از اول به دنبال اصلاح طلبي وبرخوردهاي مسالمت آميزجهت پيشرفت جوامع بودند و سابقة تاريخي آنها بيشتربيانگراتخاذ روشهاي فكري - فرهنگي و سياسي است تا مبارزه جويانه، اين امربه ويژه درمورد بزرگترين نهضت بنيادگراي معاصر كه اخوان المسلمين مصرمي باشد مصداق دارد .
ضمن اعتقادبه اين ويژگي ( استفاده از روشهاي فكري ـ فرهنگي و سياسي در صورتي كه عواملي محيطي و سياسي اجازه دهند ) براي بنيادگرايي اسلامي و ضمن پذيرش اصلاح گرايانه و مترقي بودن بيشتر حركتهايي كه برچسب بنيادگرايي مي خورد بايد پذيرفت كه همين جريانهاي مترقي و اصلاح طلب نيزگاه دچارانحرافاتي شده اند،
انحراف ازآن جهت كه علي رغم اهداف و خواست متعالي خود يعني پياده كردن اصول و ارزشهاي اسلامي، گاه از ابزاري كوچك يعني خشونت و اقدامات قهرآميزاستفاده كرده اند . كه اين امر با وقوع حوادث 11 سپتامبر و نسبت دادن آن به گروههاي بنيادگراي اسلامي به اوج رسيد .
به دنبال اين اتهام و ديگر اتهاماتي از قبيل خشونت طلب، تروريست و … به گروههاي بنيادگراي اسلامي تحقيق مذكوربا اعتقاد به اينكه خشونت طلبي ريشه درتفكر بنيادگرايي اسلامي ندارد، به دنبال شناخت مجموعه علل و عوامل اين خشونت طلبي به ويژه جهت گيري ضدآمريكايي آن، در صدد بود سر منشا اين مسئله را بيرون از مباني فكري بنيادگرايي جستجو كند
لذا برخي ازجنبه هاي سياست خارجي آمريكا را در اين امر مؤثر دانست كه براي نشان دادن چگونگي اين ارتباط ميان سياست خارجي امريكا وتشديد يا افراط گرا شدن اين گروهها به بررسي سه مورد ازسياستهاي خارجي آمريكا يعني حمايت ازاسرائيل، حمايت از رژيم هاي غير دموكراتيك و حضورنظامي در منطقه كه هركدام به نحوي عوامل مؤثردرخشونت طلبي طبق چارچوب نظري موردقبول تحقيق را تسهيل كرده اند پرداخته شد .
در زمينة اثبات تأثير حمايت ايالات متحده از رژيم هاي غير دموكراتيك و سركوبگر بر خشونت طلبي گروههاي اسلام گرا و آمريكا ستيزي آنها، جهت پرهيز از كلي گوئي، ابتدا به رابطة ميان نوع نظام سياسي درخاورميانه و شيوةرفتار گروههاي بنيادگرا ( مسالمت آميزيا خشونت آميز) اشاره شد .
سپس به رابطة ميان سياست خارجي امريكا و نوع نظامهاي سياسي حاكم درمنطقه پرداخته شد، آنگاه ازتركيب و تلفيق آن دوبه نوع واكنش گروههاي بنيادگرا پي برديم .
يعني همانگونه كه مشاهده شد ميان نوع نظام سياسي و شيوةرفتار اين گروهها ارتباط تنگا تنگي وجود دارد، بدين معنا كه هرجا و هرگاه نظام سياسي بازعمل كرده و مشاركت اين گروهها را به ديد احترام نگريسته رفتار و عملكرد اين گروهها همراه با مسالمت بوده است و برعكس هرگاه فضاي سياسي جامعه عرصه را بر آنها تنگ و مانع مشاركت آنها درقدرت وسياست شده به خشونت روي آورده اند .
( البته استثنائاتي هم وجود دارد كه علي رغم ايجاد محدوديت براي گروههاي اسلام گرا آنها به خشونت متوسل نشده اند ازجمله در تركيه اما اكثر موارد اينگونه نبوده است ) كه بررسي اين وضعيت در مصر و عربستان سعودي به خوبي گوياي اين امر بود .
انسداد فضاي سياسي نه تنها با ممانعت از ورود گروههاي بنيادگرا به عرصة قدرت و سياست آنها را به سمت اقدامات قهرآميز سوق داده است بلكه از طريق ديگر نيز راه افراط گري را براي آنها باز نموده است،
بدين نحو كه دوري اين گروهها ازقدرت و سياست سبب شده به خاطرعدم مواجهة مستقيم با محدوديتهايي كه در راستاي اجراي اهداف و خواسته هايشان وجود دارد همچنان بلندپروازانه و آرمانگرا و غير منعطف به اهداف خود نگاه كنند .
آنگاه به سبب دسترسي نداشتن به اهرم هاي قدرت جهت اجراي ايده آل هاي خود دچارنوعي يأس و سرخوردگي مي شوند كه همين امربه راحتي آنها را به سمت وسوي اقدامات قهرآميزمي كشاند .
بالعكس هرچه بيشتردربطن امورقرارگيرند با برخوردعملي با موانع و محدوديتها متعادلترخواهندشد و به دنبال شيوة بهتر و كارآمدتري جهت اجراي اهداف خود كه همان ايجادجايگاه و پايگاه قوي مردمي آن هم ازطريق فعاليت هاي سازنده و مفيد اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي وسياسي است، مي گردند .
اما اينكه چگونه معضل نظامهاي سياسي سركوبگرباعث آمريكاستيزي اين گروهها شده است، يا به عبارت ديگرخشونت طلبي را از داخل و عليه عوامل داخلي به خارج تسري داده است .ابتدا به تأثير حمايت آمريكا در تداوم و بقاي اين نوع رژيم ها اشاره شدكه به اعتراف انديشمندان زيادي نقش حمايتهاي نظامي، اقتصادي و سياسي آمريكا دربالا بردن ظرفيت مقاومت اين رژيمها در برابرخواسته هاي مشروع گروههاي اسلام گرا غيرقابل انكاراست، اين اقدام آمريكا در راستاي سياست محافظه كارانه و حفظ وضع موجود آمريكا و ترس ازروي كارآمدن اسلام گرايان و همچنين فوايدي كه اين رژيم ها براي امنيت اسرائيل دارند اجرا مي شد .
همين امرباعث شدكه گروههاي اسلام گرا لبة ديگرمبارزات خود را عليه حامي خارجي اين رژيمها كه آمريكاست متوجه سازند و در راستاي تغيير وضع موجود كه مطلوب آمريكاست ازهيچ خشونتي عليه اهداف و منافع آمريكا دريغ نورزند .
اما ايالات متحدة آمريكا نيزكه به دشمني اين گروههابا خودآگاهي دارد بدون تلاش براي درك علل و عوامل آن همواره سعي كرده به طرق مختلف مانع به قدرت رسيدن آنها شود كه دراين راه ازناديده گرفتن نقض حقوق بشر و اصول دموكراسي توسط دولتهاي حامي و طرفدارخود درمنطقه كه اكثراً هم غيردموكراتيك هستند تا كمكهاي اقتصادي و اطلاعاتي براي سركوب ورسوا كردن اين جنبش ها و تعقيب و دستگيري آنها بهره برده است .
اين امر خود يك دور باطل ايجادكرده است كه درنتيجة آن اقدامات قهرآميز بيشتري عليه اهداف و منافع آمريكا درسراسرجهان صورت گرفت .
اضافه برآنچه گفته شد دوتجربة ديگرنيز ماهيت سياست آمريكا نسبت به اسلام گرايان و اسلام گرايي را بر ملا ساخت كه به نوعي نا اميدي و يأس گروههاي بنيادگرا حتي درصورت به قدرت رسيدن ازطريق قانوني را بيشتر و درنتيجه عزم آنها به اتخاذ شيوه هاي قهرآميز را جزم تر كرده است .
يكي پيروزي اسلام گرايان درمبارزات انتخاباتي در الجزاير و سپس لغو نتايج انتخابات توسط دولت الجزايركه با حمايت و تأييد ضمني ايالات متحده نيزهمراه بود .
ديگري پيروزي انقلاب اسلامي درايران كه ايالات متحده با اقداماتي ازقبيل كودتاي نظامي، تحريم اقتصادي, برچسب هاي تروريستي و ..... درصددتضعيف و براندازي آن بوده است .
جنبة ديگرسياست خارجي آمريكا كه باعث تشديدجريان بنيادگرايي اسلامي و گرايش به اقدامات خشونت طلبانه عليه آمريكا گرديد حمايت بي دريغ آن ازاسرائيل است . گرچه حمايت آمريكا از اسرائيل به همان سالهاي اولية تشكيل رژيم اسرائيل بر مي گردد اما مقابلة مسلمانان با آن تا قبل از دهة 1960 بيشتر درقالب و چارچوبهاي ملي گرايي، ناسيوناليسم و ... صورت مي گرفت .
به عقيدة اكثرنظريه پردازان و انديشمندان تنها ازاواخردهة 1960 ميلادي به بعد بود كه اين واكنش به صورت اسلام گرايانه پديدار شد و مبارزات درچارچوب اسلامي وبه عنوان هدفي اسلامي و وظيفه اي ديني مطرح شد و با صدورفتواهايي مبني بر واجب بودن مبارزه با اسرائيل و كاربرد اصطلاحاتي نظيرجهاد، شهادت و شهادت طلبي، حمايتهاي معنوي و مادي در راستاي آزاد سازي فلسطين صورت گرفت .
( البته درشكل گيري مبارزات و اعتراضات جديد در قالب اسلام گرايانه بايد به نقش چند عامل ديگر ازجمله شكست مكتب و مرام هاي فكري ديگر وقوع انقلاب اسلامي درايران و ... هم اشاره كرد اما از آنجا كه مسئله مورد توجه تحقيق بحث تشديد بنيادگرايي اسلامي و خشونت آميز شدن آن بود نه عوامل رشد و ظهورمجدد آن لذا از طرح و بحث اين عوامل چشم پوشي شده است .
البته لازم به ذكر است كه گاه عوامل مؤثر درظهور بنيادگرايي اسلامي همزمان به خشونت طلبي آن نيز دامن زده اند ازجمله مسئلة فلسطين كه ازهر دو جنبه اثرگذاربود . اما با يقين به اين كه بنيادگرايي اسلامي ازابتدا خشونت طلب نبوده است لذا سعي شداين دومقوله يعني ظهور بنيادگرايي و تشديد آن ( خشونت آميزشدن ) از هم تفكيك شوند .
بدين گونه جاي هيچ گونه شكي نيست كه اشغال فلسطين نقش بسيارعمده اي درافراطي شدن گروههاي اسلام گرا داشته است .
اما براي نشان دادن رابطة ميان حمايت آمريكا ازاسرائيل و ضديت اسلام گرايان با آمريكا با تجزيه و تحليل دو عامل اين نتيجه حاصل شده است، يكي نقش حمايتهاي آمريكا درتداوم سلطه و برتري اسرائيل، ديگري جايگاه و اهميت مسئلة فلسطين نزد گروههاي اسلام گرا و درتفكر اسلامي مي باشد .
درموردحمايتهاي آمريكا از اسرائيل لازم به ذكراست كه طيفهاي مختلفي ازحمايتهاي اقتصادي، نظامي، سياسي و ديپلماتيك رادربرمي گيرد . زماني به اهميت اين حمايتها پي مي بريم كه بدانيم درجنگهاي اعراب با اسرائيل اگر آمريكا نبود هرباراسرائيل تن به شكست مي داد .
نقش آمريكا در پيروزيهاي اسرائيل به حدي بود كه عده اي شكست درجنگ 1967 يعني شكستي كه يك نقطة عطف درتاريخ بنيادگرايي اسلامي بود و سرآغاز عصرجديدي دراحياء طلبي اسلامي محسوب مي شد را به جانبداري آمريكا ازاسرائيل نسبت داده اند .
پيامد منفي ديگر حمايتهاي آمريكا ازاسرائيل غيرمنعطف شدن اين رژيم در برابر خواستهاي مشروع فلسطينيان بود . زيرا رژيم اسرائيل با اطمينان از اينكه درشوراي امنيت سازمان ملل قطعنامه اي عليه او صادر نخواهدشد و با پشت گرمي به حمايتهاي اطلاعاتي و تبليغاتي آمريكا جهت مشروع سازي اقداماتش درنزد افكارعمومي جهان غرب هرگز راضي به دادن امتياز به فلسطين نمي شد . اين سرسختي رژيم اسرائيل به نوبه خود واكنشي سرسختانه از طرف گروههاي اسلام گرا در پي داشت .
همچنين حمايتهاي اقتصادي آمريكا كه درقالب وامهاي بلند مدت ويا حتي بلاعوض صورت مي گرفت و سرمايه گذاري براي ساخت بزرگ راهها و ايجاد شهرك هاي جديد در سرزمين هاي فلسطين سبب افزايش توانائي اين رژيم و تضمين امنيت و رهايي آن ازبحرانهاي گوناگون مي شد .
اين اقدامات همه دست به دست هم داده و ثبات و برتري اسرائيل و شكست و تحقير فلسطينيان و مسلمانان را موجب شدند .
همين شكست ها و حقارتهاي ناشي از آن خود به صورت چاشني اكثرعمليات خشونت طلبانه عليه آمريكا عمل كرد . ميزان و شدت اين احساس ناخوشايند را بايد با ميزان و درجة اهميت مسئلة فلسطين درانديشة اسلام گرايي سنجيد, يعني وقتي خواست تمام گروههاي اسلام گراي آزادي فلسطين است و پرداختن به آن را جزء اصول اولية خود مي دانند طبيعي است كه هرگونه مانع برسرراه تحقق اين هدف براي آنان غيرقابل تحمل و چشم پوشي است .
لذا در اين راستا با تمام عوامل بازدارنده اعم از اينكه توسط كشورهاي اسلامي يا دول خارجي صورت گيرد واكنش افراطي و قهرآميز نشان مي دهند. مثلاً دردوكشور عربستان و مصركه مورد بررسي قرارگرفتند، پرداختن يا عدم توجه به مسئلة فلسطين ارتباط مستقيمي با ميزان مشروعيت اين دولتها داشته است . به عبارتي روابط حسنه و همكاري جويانه اين گروهها با دولتهاي خويش بستگي زيادي به موضع گيري آن دولتها در برابر مسئلة فلسطين داشت .
هرچه اين كشورها بيشتربه آمريكا و اسرائيل نزديك مي شدند و ازمنافع مردم فلسطين دورترمي شدند به همان نسبت بيشتر دشمني اسلام گرايان را برمي انگيختند.
اهميت مسئلة فلسطين نزد افكارعمومي مسلمانان به طوراعم و نزد گروههاي بنيادگرا به طور اخص به حدي بود كه صدام حسين درجنگ دوم خليج فارس با معرفي خود به عنوان حامي فلسطين حمايت اكثرگروههاي اسلام گرا را به خود جلب كرد .
اسامه بن لادن و گروههاي وابسته به آن نيز برخي اقدامات خشونت آميز خود عليه آمريكا را به بهانة مسئلة فلسطين انجام داده اند . تا جايي كه ايمن الظواهري يكي از نزديكان بن لادن و از سران ارشد القاعده گفته بود عمليات 11 سپتامبر را به تلافي كشتار بچه هاي الاقصي انجام داديم .
بر اين اساس است كه گفته مي شود حمايت آمريكا از اسرئيل باعث تشديد بنيادگرايي اسلامي و آمريكا ستيزي گروههاي بنيادگرا شده است .
از ديگر جنبه هاي سياست خارجي آمريكا كه باعث تشديد جريان بنيادگرايي اسلامي شده است حضور نظامي در منطقه است .
دربارة حضورنيروهاي آمريكايي درمنطقه وتأثير آن برجريان بنيادگرايي اسلامي بايد افزود كه گرچه سابقه حضور آمريكا در منطقه به سالها پيش بر مي گردد اما از دهه90 به بعد اين حضوربه چالشي اساسي در برابر امنيت اهداف و منافع آمريكا درچارچوب مبارزات اسلام گرايانه در آمد، زيرا از اين زمان به بعد هم حضور آمريكا ملموس تر و گسترده تر بود و هم ماهيت و اهداف آمريكا روشنتر و هم ناكامي و سر خوردگي گروههاي اسلام گرا بيشتر شده بود .
زيرا همانطور كه در بخش هاي پيشين آمد آنها هم مبارزه با اسرائيل و نظام هاي سركوبگر و غير دموكراتيك را به خاطر حمايت هاي آمريكا از آنها بي نتيجه مي ديدند و هم علي رغم همكاري و همدلي هاي پشين آمريكا با خود اين دفعه آمريكا را دشمن اصلي خود ميديدند .
لذا فلسفه حضور نظامي آن را در راستاي تحكيم نا كامي فوق مي دانستند بدين خاطر بود كه به حضور نيروهاي آمريكايي بسيار حساس شدند و مهمترين و كارآمد ترين شيوه مقابله با آن را اقدامات قهر آميز دانستند .
گذشته از ذهنيت منفي كه از عملكرد پيشين آمريكا وجود داشت حضوركنوني نيروهاي آمريكايي كه از جنگ دوم خليج فارس شروع شده بود نيز پيامدهايي بجا گذاشت كه به عنوان عاملي قوي در افراط گرايي اين گروهها در آمد، زيرا با وقوع جنگ دوم خليج فارس حدود500 هزار نيروي خارجي و عمدتا آمريكايي وارد سرزمين هاي اسلامي به ويژه عربستان وكويت شدند.
اين امر در ماههاي اوليه چندان حساسيت برانگيز نبود اما رفته رفته اثرات خود را نمايان ساخت .
آمريكا كه از حضور نيروهاي نظامي خود در منطقه اهداف بلند مدتي را دنبال مي كرد جهت استقرار دائمي اين نيروها اقدام به شهرك سازي نمود، مهمتر از ايجاد اين شهرك ها ، اقدامات آمريكا جهت ايجاد فرهنگ آمريكايي براي تسهيل حضور نيروهايش بود .
پيامدهاي فرهنگي اين سياست براي كشورهاي اسلامي به ويژه عربستان سعودي نوعي تضاد و دو گانگي ميان نسل جوان بود كه آنها را برسر دوراهي قرار ميداد ، زيرا آنها از يك طرف با مدلهاي غربي الهام گرفته از فرهنگ وارداتي آمريكا مواجه بودند و از طرف ديگر با الگوهاي ملي و قواعد تربيتي و آموزشهاي سنتي و اسلامي، كه اين مسئله آنان را دچار نوعي بحران هويت مي كرد .
بر اين اساس بود كه بيشتر اقشار سنتي جامعه عربستان با حضور ارتش مردان و زنان آمريكايي و شيوه زندگي غربي آنها آمال و ارزشهاي ديني و هويت اسلامي خود را بر باد رفته و شرافت و مردانگي خويش را لكه دار يافتند و حتي عده اي حضور نيروهاي آمريكايي را سرآغاز جنگي ديگر بر ضد اسلام خواندند، بدين خاطر اسلام گرايي به عنوان نوعي بازيابي هويت به اوج رسيد و اسلام گراها از حمايت مردمي زيادي برخوردار شدند .
پيامد منفي ديگر حضور نيروهاي آمريكا و استقرار آنها در شهرك هايي خاص ، تداعي اين شهركها ، به مانند شهرك هاي اسرائيلي در فلسطين بود كه فشارهاي روحي و رواني برگروههاي اسلام گرا و به دنبال آن وسوسه اي براي مورد حمله قراردادن آنها ايجاد مي كرد .
بدين گونه بود كه در جاهاي متعددي از كشورهاي اسلامي مبارزه با نيروهاي آمريكايي كه در دو شكل عمده مبارزه نظري ـ فقهي يعني صدور فتاوي مبني بر وجوب مبارزه با آمريكا و لزوم جهاد و شهادت براي بيرون راندن اين نيروها و ديگري لبيك گفتن به اين فتاوي و شروع عمليات هاي مسلحانه از جمله بمب گذاري، هواپيما ربايي ، اقدامات شهادت طلبانه و . . . اوج گرفت. به گونه اي كه سازمان القاعده كه از دهه 1990 دشمن شماره يك آمريكا شده بود حدود 40 عمليات تروريستي عليه آمريكا انجام داد.
به موازات پررنگ تر شدن حضور و نقش آمريكا در منطقه منافع و اهداف آن نيز بيشتر از طرف جنبشهاي بنيادگرا آسيب پذير شد به گونه اي كه امروزه سفارتخانه ها و مجتمع هاي مسكوني و ديگر مراكز تردد و تجمع نيروهاي آمريكايي به صورت يك قلعه نظامي در آمده و براي دفع حملات گروههاي اسلام گراي مخالف به مسلسل و زره پوش مجهز گرديده اند اما علي رغم اين همه پوشش هاي امنيتي همچنان آسيب پذير هستند كه اوج آن در 11 سپتامبر به اثبات رسيد.
حادثه اي كه در پي آن بن لادن به يك اسطوره و قهرمان در جهان عرب و نزد اقشار مختلف به ويژه جوانان تبديل شد تا جايي كه اورا به صلاح الدين ايوبي تشبيه كردند و با پيراهنهايي كه عكس بن لادن را برخود داشت در تظاهرات ضد آمريكايي شركت مي كردند.
در پايان آنچه از سه دهه فعاليت هاي گروههاي اسلام گراي مسلحانه مي توان برداشت كرد اين است كه گروههاي تندرو و شبه نظامي اسلام گرا بيش از آنكه معلول انديشه مستقل باشند (منظور صرفا ريشه ديني و عقيدتي داشته باشند) معلول شرايط و متأثر از محيط هاي سياسي و اجتماعي خاص خود بوده اند.
عدم توسعه سياسي و سركوب جوامع مدني ، برخورد تبعيض آميز غرب با دموكراسي و حقوق بشر به ويژه در كشورهاي اسلامي خاورميانه، حمايت بي دريغ آمريكا از رژيم اسرائيل حتي به قيمت ايستادن در برابر افكار عمومي جهاني، احساس سرخوردگي ، يأس و به انتهاي خط رسيدن از طرف گروههاي اسلام گرا به ويژه مخالفت با مشاركت آنها در فرايند سياسي و لاينحل ماندن مشكلات مردم فلسطن و ….
همه و همه باعث شده است زمينه هاي فكري خشونت طلبي نيز شكل گرفته و از آنجا كه در تمام مسائل و مشكلات فوق رد پاي پررنگي نيز از برخي سياست هاي آمريكا وجود دارد لبة ديگر مبارزات خود را متوجه آن سازند.
بدين ترتيب است كه بنيادگرايي و حتي بيشتر از ان افراط گرايي اسلامي در خاورميانه در حال پيشرفت بوده و حتي اگر بگوييم از نظر عضو گيري طيف گسترده اي را در بر نمي گيرد اما واقعيت امر اين است كه بر توانمندي و نيروي آن افزوده شده است.
اين گروهها در آينده اي نزديك توان و دانش استفاده از پيشرفته ترين تسليحات را خواهند يافت كه اين پيشرفت به موازات شيطاني جلوه گر شدن روز به روز آمريكا و ارزشهاي آن نزد اين گروهها و اعتقاد به دشمني آمريكا با ارزشها و خواسته هاي مورد نظر آنها صحنة خاورميانه را همچون گذشته، حال و حتي در آينده به ميدان مبارزه با آمريكا تبديل خواهد كرد .
راهكارها و پيشنهادات
اگر ايالات متحده آمريكا بخواهد از خشونت گرايي گروهها و جنبش هاي بنيادگرا عليه خود جلوگيري كند بايد:
1) از تمركز بر نابود ساختن چنين گروههايي و اعمال سياست هاي تنبيهي در مورد آنها كه يك عامل قوي در پيدايش و تقويت آنها بوده است خودداري كند.
2) حركت در راستاي اصلاحات دموكراتيك و گسترش همكاري سياسي و گفتگو با نمايندگان و رهبران اين گروهها را در اولويت سياست هاي خود قرار دهد.
3) آمريكا بايد با دست برداشتن ورها ساختن حمايت از حكومت هاي سركوبگر در تشويق و رايج ساختن دموكراسي درمنطقه نهايت كوشش خود را به كار گيرد.
4) آمريكا ضمن قطع حمايت همه جانبه از اسرائيل از آن بخواهد به اشغال غير قانوني سرزمين هاي فلسطين دست بردارد و از تصويب قطعنامه هايي كه در محكوميت اسرائيل در شوراي امنيت سازمان ملل مطرح مي شود جلوگيري نكند.
5) از آنجا كه سركوب جنبشهايي كه از پشتوانه ايدئولوژيك برخوردارند باعث تحريك بيشتر آنها مي شود، آمريكا از هرگونه مداخله در تعقيب و سركوبي آنها اعم از اينكه مستقيم باشد يا غير مستقيم و اعم از اينكه عملي باشد يا تبليغاتي خودداري كند.
6) آمريكا ضمن خروج نيروهاي خود از سرزمين هاي اسلامي از بسط هژموني امپرياليستي خود در جهان اسلام و غارت منابع آنها و تلاش براي تضعيف بنيادهاي فرهنگي و ارزشي اين جوامع دست بردارد.
موضوع: پایان نامه رشته علوم سیاسی با موضوع بنیاد گرایی اسلامی و سیاست های خارجی آمریکا . .
-------------
با عضویت در یاس سل، فایل های خود را بفروشید و کسب درآمد کنید